عاشقانه

در انتهای کوچه‌ای کاشانه دارد یار من
روی نگاهش یک بغل پروانه دارد یار من
از بس که من با دیدنش مستِ نگاهش می‌شوم
انگار در چشمان خود میخانه دارد یار من
یک دسته گل وقتی که می‌خندد، نشیند برلبش
گویی که در لبخند خود گلخانه دارد یار من
شب‌ها شرابم چشم او ، صد ناز دارد خشم او
از جام چشمش باده در پیمانه دارد یار من
گر مِی پرستی می‌کنم ، با یار مستی می‌کنم
در عاشقی ، چون شیوه‌ای مستانه دارد یار من
پنداشتم در کیش او جایی ندارد دلبری
دیدم که در هر شهر و دِه ، بتخانه دارد یار من
من عاشقم، دیوانه‌ام، گویند من مستم ولی
چون من کجا یک عاشقی دیوانه دارد یار من
مشهور شد در دلبری با طلعت چشمان خود
در تار مژگانش هزار افسانه دارد یار م
دیدگاه ها (۰)

عاشقانه

عاشقانه

عاشقانه

عاشقانه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط